درباره وبلاگ سلام خوش اومدین به وبلاگ خودتون امیدوارم لحظات خوبی داشته باشین آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان ×$ّلب تولب$×ّ زیبا ترین مطالب عاشقانه فقط برای تو...از نظر دادنتون ممنون میشم
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:52 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
کاش می شد خالی از تشویش بود یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
من شبا به بدبختی خوابم میبره کلا در طول روز 5ساعت بیشتر نمیخوابم ولی نمیدونم امروز چم شد که ظهر خوابیدم ،اراده ای برا خوابم نداشتم یهو سرمو گذاشتم خوابیدم نمیدونم خوشحال باشم از خوابی که دیدم یا نه خوشحالم که بعد از مدت ها دیدمش حتی صداشو شنیدم باورتون نمیشه حسش کردم بوسیدمش ،باهام حرف زد خوب همو نگاه کردیم کاش بیدار نمیشدم کاش،العان که مینویسم داره بارون میباره... یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 23:35 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
عاشق شدم و عذاب را فهمیدم / رنجیدن و اضطراب را فهمیدم
در چشم تو عشق را ندیدم اما / معنای دل کباب را فهمیدم
هر روز خطاهای تو را بخشیدم / تا بخشش بی حساب را بخشیدم
یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, :: 23:27 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
دستانم را به دور خاطرات با تو بودن می اندازم ... و انگاه حس میکنم .. در کنارمی .. لحظه های زیبای با تو بودن ... دیگر تکرار نمی شود ... ولی من دست از دور انها باز نمیکنم ............ شنبه 13 اسفند 1390برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 16:22 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
خیلی سخته خیلی سخته از عشق یه نفر بسوزی اما نتونی بهش بگی خیلی سخته یه مدت با یکی باشی به خیال اینکه دوست داره اما بعد بفهمی اینا همش ساخته ذهن خودت بوده و اصلا از اول عشقی وجود نداشته اون موقع است که می شکنی نمی دونی چی کار کنی از یه طرف دلت پیش اونه از یه طرف می دونی که دوست نداره مجبوری به اون فکر نکنی چی کار می کنی اون موقع است که یاد این شعر می افتی:
سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 16:0 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
چرا فکر می کنی دنیا با ما حرف نمی زند؟؟ اتفاقا دنیا بیشتر از هر کسی با ما حرف می زند! هر سوالی که حتی از ذهن ما برمی خیزد پاسخی از طرف دنیا به آن داده می شود. اما اگر ما آگاه نباشیم، نمی توانیم جواب ها را دریافت کنیم.کانال هایی که از طریقشان جواب ها را می گیریم نامحدود هستند.... روزی در جاده ای به پایان و آغاز یک موضع خاص می اندیشیدم که ناگهان پشت شیشه یک ماشین که از ما سبقت می گرفت پاسخم را دریافت کردم!!!!!!!<< اندیشیدن به پایان هر آغاز، شیرینی زمان حال را تلخ می کند، بگذار پایان هر چیز تو را غافلگیر کند، درست همانند آغاز!!>>
سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 15:54 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
دلم تنگه…….. آری دلم گرفته٬ از این روزگاران بی فروغ ! از این تکرارهای ناپایان ! دلم گرفته از این همه کینه …. این همه دروغ ! از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته ……. دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است ! دلم تنگ است برای کودکی ام که پاورچین پاورچین روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم ! دلم برای دلتنگی های شیرین و انتظارهای کشنده تنگ است…! نمی دانم کدامین نامهربان ٬ خواب را از دیدگانم دزدید که اینگونه در حسرت و دلتنگ خواب شیرینم سرگردانم ؟! دلم گرفته ! دلم تنگ است ! روزگار چشمانم طوفانی است و در انتظار باران های سیل آساست….. آره ! این روزا دلم بدجوری گرفته … چشمام منتظر یک بهونه است که هی بخواد بباره…. سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 20:41 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
هرچی هستی همون باش وهرچی نیستی نگوکاش....... ____________________________________ بدترین فریب عاشق شدنه...چون خودت روبه چیزی متعلق میکنی که یه روز ازدستت میره.... ____________________________________ هرکی دلتو شکوند صداشودرنیار
یه روزدلش میشکنه صداش درمیاد __________________________________________
سرنوشت ننوشت گرنوشت بدنوشت/امابدان سرنوشت رانمیتوان ازسرنوشت
____________________________________ اعشق.زمان وباگذشت زمان.عشق فراموش میشود ____________________________________ نوردلیل تاریکی بود سکوت دلیل خلوت.. ____________________________________ وقتی گلدون خونمون شکست _____________________________________ بشربه خوشبختی خیلی زودعادت میکندوچون خیلی زودعادت میکند خیلی زودهم فراموش میکند که خوشبخت است
دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 16:56 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
عشق فقط سراب است باورش نکن اگر تنهات گذاشت یه روزی تعجب نکن کار عشق بی وفائیست غصه نخور ، گریه نکن کل دنیا سراب است میشود غصه نخ چرا؟هیچ کس تنهاییم را حس نکرد هیچ کس تنهاییم را لمس نکرد هیچ کس تنها بودنم را درک نکرد هیچ کس تنها بودنم را ندید چرا هیچ کس مرا باور ندارد؟ هیچ کس... چرا؟ خدایا چرا اینقدر تنهایم؟ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
❤برای تویی که عشقم هستی می نویسم❤
❤برای تویی که یادت پر کرده تنهایی هایم را❤
❤برای تویی که وجودم عشق توست❤
❤برای تویی که احساسم تمام احساس توست❤
❤برای تویی که تمام وجودم در وجودت غرق گشته❤
❤برای تویی که چشمانم همیشه منتظر آمدن است❤
❤برای تویی که مرا جذب قلب پاک خود کردی❤
❤برای تویی که همه ی وجودم را محو وجود خود کردی❤
❤برای تویی که قلبت پـاک است❤
❤برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است❤
❤برای تویی که عـشقت معنای بودنم است❤
❤برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است❤
❤برای تویی که عاشقانه دوستت دارم❤
❤و برای توییی که بی حد و مرز دوستت دارم❤ دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 1:13 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم می میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگر باره بمیرم تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم بگذار بدانگونه وفادار بمیرم دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
رسم عاشقی این نیست رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.این رسمش نیست که قلبم را بگیری و آن را بازیچه خودت کنی.این رسمش نیست...
پنجره نشستم کوچه خاکستری باز زیر بارون، من چه دلتنگتم امروز انگار از همون روزاست حال و هوام رنگ تو کوچه دل تنگ تو دلم گرفته دوباره هوای تو رو داره چشم های خیسم واسه دیدنت بی قراره این راه دورم خبر از دل من که نداره آروم ندارم نمی شه و نمی خوام واسه قلبم جز این نشونه واسه چیزی دخیل نمی بندم این دل تنهام دوباره هوای تو رو داره هوای شهر و با بوی گل ها پیچیده توی اتاقم مثل خواب داره بد جوری غریبی می کنه آخه جز تو دردم رو کی می دونه دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 1:2 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
روباهه داشت با موبایلش زنگ میزد کلاغه از روی درخت گفت اونجا آنتن نمیده بده من از اینجا زنگ بزنم. روباهه تا گوشیشو داد کلاغه گفت یادته کلاس سوم پنیرمو گرفتی این بجای اون.!!!!!! سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:53 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
وقتی
دیگر فـقـط
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:50 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
دنیــــ ا بـــ ا نگــــ اهــِتـــقشنــگـــ ه....
مـــَنــ این خیالـــ ِ خوشـــ رو بــــ ی چشــــمـــ اتــــ نمیخــــ وامــــ... مـــَنـــ فــــَردامو بـــــ ا تـــ و میخـــــــــ وامـــ... تـــ و!!!
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:42 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
همه جا عطرتو پیچیده ، تنها صدای تو را میشنوم ، جایت در کنارم خالیست شاخه گلی را به جای تو میگذارم تا دیگر جایت خالی نباشد، تا دیگر تنها نباشم... تمام احساساتم سهم تو است ، جای تو تا ابد ، تا همیشه در قلب من است کاش برایت کم نباشم ، کاش برایت با ارزش باشم تا حسرتی در دلم نماند، تا با خیال راحت قلبم عاشقت بماند قلبم تنها با تو زنده است ، تو گلی و نفس میدهی به باغچه دلم... این تمام احساسات من است ، لیاقتت بیش از اینهاست ، این تمام دار و ندار من است.... در این کویر خشک و بی محبت یافتن گلی مثل تو معجزه بود ، دیدن باوفایی مثل تو رویا بود، با تو بودن افسانه بود حالا تو یک معجزه ای در قلب عاشق من ، تو زیباترین حادثه ای که تا ابد میمانی در قلب من... کاش برایت همیشگی باشم ، همیشه همینگونه باشی و من تو را داشته باشم تو را داشته باشم برای نفس کشیدن ، برای عشق ورزیدن ، برای ماندن تو آمدی و دلم از غمها رها شد ، حالا احساساتم با تو زیبا شده ، عشق آمده و دلم غرق در امواج مهربانی هایت شده.... به تو پناه آورده ام ای چشمه زلال دلم ، به تو پناه آورده ام ای بود و نبودم ، مرا در میان خودت بگیر تا اسیر آغوشت شوم ، تا برای همیشه پشت میله های آن آغوش گرمت زندانی باشم...
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:40 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
دلم میخواهد کوچه های دلتنگی
تا در دنیا حسرت و غمی نباشد
که تو را اندوهناک ببینم
چرا که من و دل در کوچه های دلتنگی
و غربت سالها قدم زده ایم تا تو را یافته ام و غربت راباسیل اشکهایم ویران کنم
اینک میخواهم با تو از این کوچه های غربت خارج شوم
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:36 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
جوانی چند روز قبل از عروسی آبله ی سختی گرفت و بستری شد… سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:32 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
لحظات خوبی داشته باشین(نظر یادتون نره)
سه شنبه 11 بهمن 1398برچسب:, :: 17:25 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:20 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:16 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
عشق یعنی حس گرم انتظار
دوستت دارم...بدون آنکه بدانی...
سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 17:6 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
مینویسمت ...شاید بشود تورا گلایه کرد... مينويسمت... "تو" را اصطکاک ميان مداد و كاغذ، گير خواهم انداخت، شايد اينگونه بشود تو را "گلایه" كرد...!!!
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 18:0 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش !
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو دادشی صدا میکرد به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو داشتم عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجه ای به این مساله نمیکرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه ی پیش رو خواست و من جزومو بهش دادم.بهم گفت متشکرم واز من خداحافظی کرد. من میخوام بهش بگم ،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم. تلفن زنگ زد خودش بود گریه می کرد.دوست پسرش قلبش رو شکسته بود.از من خواست برم پیشش،نمی خواست تنها باشه.من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم .تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.آرزو میکردم عشقش متعلق به من باشه .بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن سه بسته چیپس،خواست بره که بخوابه،به من نگاه کرد و گفت:متشکرم و از من خداحافظی کرد. من میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم. روز قبل از دانشگاه پیش من اومد و گفت:قرارم بهم خورده،اون نمیخواد با من بیاد.من با کسی قرار نداشتم،ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم اگه زمانی هیچکدمِمون برای مراسمی دوست نداشتیم با هم باشیم درست مثل یه خواهر برادر ما با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید.من پشت سر اون کنار در خروجی ایستاد بودم تمام هوش و حواسم به لبخند زیبا و چشمانِ همچون کریستالش بود.آرزو میکردم عشقش متعلق به من باشه.اما اون مثل من فکرنمیکرد ومن اینو میدونستم.به من گفت:متشکرم شب خوشی داشتیم.و از من خداحافظی کرد. من میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم. یه روز گذشت سپس یه هفته یه سال قبل از این که بتونم حرف دلم رو بزنم فارغ التحصیلی فرا رسید،من به اون نگاه میکردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.میخواستم عشقش متعلق به من باشه.اما اون به من توجهی نمیکرد و من اینو میدونستم.قبل از این که خونه بره به سمت من اومد،با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی متشکرم و از من خداحافظی کرد. من میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم. نشستم روی صندلی،صندلی ساقدوش،حالا اون دختر داره ازدواج میکنه.من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.با مرد دیگه ای ازدواج کرد.من میخواستم عشقش متعلق به من باشه.و من اینو میدونستم،اما قبل از این که به کلیسا بره رو به من کرد و گفت:تو اومدی متشکرم. میخوام بهش بگم،میخوام بدونه،من نمیخوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم اما-خیلی خجالتی هستم-علتش رو نمیدونم. سالهای خیلی زیادی گذشت.به تابوتی نگاه میکردم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده،فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند،یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که دوران تحصیلش اونو نوشته.این چیزی هست که اون نوشته بود: تمام توجه ام به اون بود آرزو داشتم عشقش برای من باشه.اما اون توجهی به این موضوع نداشت،ومن اینو میدونستم.من میخواستم بهش بگم میخواستم بدونه که نمیخوام برای من فقط داداشی باشه .من عاشقش هستم اما-من خجالتی ام-نمیدونم چرا. همیشه آرزو داشتم به من بگه دوستم داره. ای کاش این کارو کرده بودم با خودم فکر میکردم و گریه!
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 17:49 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
مرا به خاطر بسپار! با همه ی سادگی ام! صراحت دست و دلم! شکوه افتادگی ام! اگر که عاشقی و یار! مرا بخاطر بسپار! مرا که پشت پا زدم! به راه و رسم روزگار! مرا بخاطر بسپار! با همه ی سادگی ام! که از تو می ماند و بس! قصه ی دلدادگی ام...! یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
و یا با آرزو هایم فقط خود را پسندیدم گناهم را ببخش اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی گناهم را ببخش اگر تومهربان بودی ومن نامهربان بودم برای دیگران سبز برای تو خزان بودم گناهم را ببخش... یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
دیوانه نمی گوید دوستت دارم یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
من به رفتنت دچار شدم
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 19:43 :: نويسنده : سهیل بازماندگان
|